دو تا چیز توجه من رو جلب کرد به شهرت یا همون لقب و القاب؛ یکیش این که در درازای تاریخ ما می‌بینیم که این داستان پیگیری می‌شده و مهم بوده و همه براش تلاش می‌کردند مثلا ما از ایران باستان می‌دونیم لقب‌هایی داشتیم، شهرت‌های داشتیم مثل سپهدار، سپهسالار، موبد و تا اکنون که دکتر، مهندس CTO, CEO, Senior و چیزهایی از این دست.

این یک پترن، یه الگوی تکرار شونده است که ملت اون رو دنبال می‌کردن و دومیش اینه که این دنبال کردن‌شون یک تلاش بی‌وقفه‌ی عجیبی بوده مثلا برادران آل‌بویه وقتی در ایران به قدرت می‌رسن و غرب ایران رو می‌گیرن میرن به زور از خلیفه عباسی با شمشیر لقب‌هایی مثل معزالدوله و رکن‌الدوله و عماد الدوله این حرفا می‌گیرن و یا مثلا در زمان قاجار چون سیدها دارای اعتبار اجتماعی، منزلت اجتماعی بودن حالا هم مواهب اجتماعی بهشون می‌رسید (مالی بهشون می‌رسید) و هم از طرفی در نزد مردم اعتبار داشتن و اینا رو به عنوان اولاد پیغمبر می‌شناختن عده‌ای می‌رفتن مثلا سامرا و پول می‌دادن و شجره‌نامه درست می‌کردن و خودشون رو سید می‌کردن یعنی خب مثلا در عصر حاضر هم می‌بینیم دیگه با پارتی و پول و فلان می‌خوان برن مدرک دکترا بگیرن.

این دو تا چیز یعنی اون که در درازای تاریخ چنین چیزی بوده و این طور تلاش مصرانه و حتی با شمشیر برای به دست آوردن این شهرت اتفاق افتاده برای من جذاب بود که برم داستانش و دنبال کنم ببینم که ریشه‌ی این شهرت از کجا می‌آد، چرا می‌آد، چه کارکردهایی داشته و مثلا زمان قاجار یکی از منابع درآمد دولت بوده که دولت در واقع ملت می‌رفتن که یک لقبی رو بگیرن و به واسطه اون لقب پول می‌دادن و سالانه تمدید می‌شده، مثل دامین هست برای سایت‌تون می‌خرید شبیه به اون و شما این لقب‌ها رو پول می‌دادید و می‌خریدید. از این باب گفتم این کنجکاویم رو با شما به اشتراک بذارم.

چرا لقب‌ها مهم بودن؟ چرا شهرت مهم بوده؟ و چرا اینطور دیوانه‌وار مردم در پی کسب اون بودن؟!

حالا در دو حوزه یکی در حوزه‌ی اجتماعی و یکی در نظام‌های سیاسی چگونه نظام‌های سیاسی از این القاب استفاده می‌کردن تا برای خودشون مشروعیت خلق کنن؟

نظام‌های سیاسی از دو بخش اصلی تشکیل می‌شن حاکمین و مردم، یعنی کسانی که حکم می‌دهند و مردمی که حکم رو می‌پذیرن و فرمان می‌برند. در رابطه با مشروعیت سیاسی یا مقبولیت سیاسی سوال اصلی اینه که چرا مردم این حکم رو می‌پذیرن و فرمان می‌برن، اولین چیزی که به ذهن می‌آد این که خب نظام‌های سیاسی قدرت دارن، یعنی استفاده‌ی انحصاری از زور دستشونه، ساختارهای مثل قوه قضاییه، قوه‌ی انتظامی، شکنجه، زندان و غیره دستشونه و از این ابزارها استفاده می‌کنن و حکم شون رو اعمال می‌کنند. اما این یکی از منابع قدرته حکومت‌ها نمی‌تونن همیشه از قوای قهریه و زور استفاده کنن، از این رو مشروعیت و مقبولیت سیاسی یک ضرورت برای نظام‌های سیاس.

اما مشروعیت سیاسی چیست؟

این که مشروعیت چیزیست مربوط به پذیرش یک باور یک تصویر یک روایت و یک داستان اجازه بدید من با یک مثال این رو توضیح بدم :

وقتی من بیمار م‌یشم با پای خودم می‌رم مطب و پیش پزشک و پزشک پس از معاینه یه سری دستورات شفاهی و دستور کتبی می‌نویسه یا همون نسخه و به من می‌ده که چی بخورم، چی نخورم، چقدر بخوابم، یا دیگران در ارتباط باشم یا نباشم من از مطب می‌آم بیرون و اون دستورات رو عین به عین اجرا می‌کنم، اینجا پزشک نه قوه قهریه داره نه توانایی پیگیری داره که
من انجام دادم یا انجام ندادم و من خودم پیگیری می‌کنم و اون دستورات رو می‌پذیرم و انجامش می‌دم، چرا؟

چونکه من به یک نظام و یک داستانی از نظام پزشکی باور دارم، یعنی باور دارم که ساز و کاری هست ساختارهایی هست که فردی در اون می‌ره و متخصص می‌شه و می‌تونه من رو درمان کنه و من رو نجات بده، در رابطه با نظام های سیاسی هم به همین شکله یعنی وقتی ما می‌گیم یک نظام سیاسی مشروعیت یا مقبولیت داره، در واقع یک روایتی رو خلق کرده که واقعی به نظر می‌رسه و نجات‌بخش، از جهان طبیعی، از جهان اجتماعی، از زندگی فردی، اون روایتش، اون تصویری که اون داده، توسط خیل عظیمی از مردم پذیرفته می‌شه و اون‌ها به این دلیل فرمان می‌پذیرن، یعنی اون حکم می‌ده و مردم می‌پذیرن،چون اون روایت رو درونی کردن، اون روایت رو واقعی و نجات‌بخش دونستن، از این رو بنیان مشروعیت و مقبولیت سیاسی یک باور است، من در ادامه می‌خوام این ر بررسی کنم که چطوری نظام‌های سیاسی از نام‌ها و شهرت و یا همون القاب استفاده می‌کردن برای ایجاد آفرینش مشروعیت، تا اون تصویر رو بتونن در خیل عظیمی فراگیر کنن و مشروعیت سیاسی کسب کنن.

ما چون تجربه‌ی زیستی‌مون از بدو تولد، گاهی اوقات دچار این اشتباه شناختی می‌شیم که انگار جهان با ما آغاز می‌شه ، اما واقعیت اینه که ما در میانه متولد می‌شیم، در میانه زندگی می‌کنیم و در میانه با مرگ از جهان اجتماعی خارج می‌شیم و ساختارها پیش از ما حضور دارن، ساختارهای اقتصادی، ساختارهای اجتماعی، ساختارهای سیاسی و حتی نام ما که اینقدر شخصی است پیش از اینکه ما به جهان بیایم برای ما انتخاب شده، از این رو ما در میانه متولد می‌شیم ،در میان اون سیستم اعتقادی، باورها، انگاره‌ها که پیش از ما وجود دارن، چه ما بخشی از مردم باشیم چه بخشی از بدنه حاکمیت یا حاکم در واقع در این باورها و ساختارهای از پیش موجود متولد می‌شیم.

خود کلمه مشروعیت، از شرع می‌آد از دین می‌آد این خودش نشون می‌ده که در اون دانش زمینه‌ای که اون زمان وجود داشت، در اون سیستم باوری که وجود داشت، حق پادشاهی، حق فرمان دادن از دین می‌اومد، از نسبت شما به دین، از نسبت شما به آسمان و خدایان و یا خدا، حالا از زمان سومر و مصر و بابل و تمدن‌های گذشته تاکنون، البته این نکته رو بگم وقتی ما در مورد مثلا سومر و اینا حرف می‌زنیم بابل و نمی‌دونم مصر و اینا، فکر می‌کنیم اینا مال گذشته است و خیلی وقته که گذشته و مال الان نیست اما واقعیت اینه که ما تفاوت‌های جزئی و ظاهری کردیم.

ما هنوز تو همون پلتفرم‌های چهار هزار سال پیش تاکنون زندگی می‌کنیم یه نمونه‌اش همین خون، چیزی که در گذشته که اگر شما با شجره نامه، شاید نسل‌های جدید ندونند در واقع یک برگه‌ای بود که توش نام فرزند و برادران و همینطور بعد پدر، پدربزرگ و…

یک ساختار درختی بود که تبار شما رو مشخص می‌کرد که به چه کسانی می‌رسید البته این نکته رو اینجا بگم که تبارنامه در واقع مبتنی بر نظام قدرت براساس پدر بود و خون پدر بود که اهمیت داشت و این خون یکی از همون نمونه‌هاست از تمدن مصر و بابل و سومر و این حرفا بوده و همچنان هم هست، مثلا ما ارث‌مون همچنان مبتنی بر خون مثلا تابعیت یک کشوری رو بگیرید خاک بعدا اضافه شد. اونم مبتنی بر خون بوده که شما تابعیت یک کشوری رو خواهید داشت یا مثلا واژه ولی‌دم یا صاحب خون همچنان هست…

نظام‌های پادشاه کنونی هم، همچنان همین‌طوریه، یعنی مثلا پادشاه انگلیس به این علت است که فرزند پادشاه بوده این حق فرمانروایی رو داره حالا اصلا شایستگی‌اش رو داره؟ یا تواناییش رو داره یا نه؟ اون حق به واسطه‌ی خون بوده، در گذشته در اون دانش زمینه‌ی گذشتگان در سیستم باورشون، خون این حق رو به کسی می‌داد که حق فرمان دادن، داشته باشه واسه همین تلاش بی‌وقفه‌ای می‌شده برای اینکه این تبار، این شجره نامه حفظ شه و یا ساخته شه

حالا من چند نمونه از اینا رو از روی یادداشت بخونم که اشتباه نگم بهتون به عنوان مثال آل‌بویه، اینا حکومت‌های سده‌های میانی در ایران هستن، حاکمین آل بویه، خودشون رو به عصر ساسانی و بهرام گور منتسب می‌کردند. غزنویان که اصالتا خاندان ترک بودن و به تعبیر اون‌ها غلام بودن در نسب‌سازی خودشون رو به پادشاهان باستانی می‌رسوندن یعنی داره نسبی رو می‌سازه که من به واسطه‌ی اینکه از فرزند آن پادشاهان هستم، پس حق حاکمیت دارم. یا سلجوقیان خودشون رو از نسل فریدون، از پادشاهان اسطوره‌ی ایران می‌دونستن یا صفاریان خودشون رو به عصر ساسانی و شخص خسرو پرویز می‌رسوندند.

یه نمونه دیگه‌اش، شاه اسماعیل صفوی که بنیان‌گذار سلسله‌ی صفوی در ایران بود و در واقع شیعیان اون زمان به قدرت رسیدن وشیعه رو دین رسمی کردن، صفویان در واقع کاری که کردن در نسب‌سازی‌شون، (حالا من درباره اینکه این نسب درست بوده است یا غلط بوده است؟ بحث نمی‌کنم چون تخصص من نیست) من در رابطه با این حرف می‌زنم که چگونه از این بنیان‌های ذهنی استفاده می‌کنند برای آفرینش مشروعیت، برای ایجاد مشروعیت خودشون، از یه طرف خودشون رو از نوادگان امام موسی کاظم می‌دونستن که به این واسطه تبارشون به پیامبر اسلام می‌رسید که این براشون ایجاد مشروعیت کنه که اونها از نودگان آنهاهستند. اون خون، اینجا عمل می‌کنه چون از نوادگان آنها هستند و از طرف دیگه می‌گفتن که همسر امام حسین، دختر یزدگرد بوده و از اون طرف هم خودشون رو منتسب می‌کردن به پادشاهان ساسانی و باستانی ایران، می‌بینید، داستانی داره تعریف می‌شه، روایتی داره ایجاد می‌شه که در اون از دو طرف داره خودش رو به دو تا موقعیت می‌رسونه که این در واقع همون داستان، چون در دانش زمینه‌ی، این پذیرفته شده بود که اگر از خون پیامبر باشه، از خون پادشاهان باستان ایران باشند اینها حق فرمانروایی دارند حالا این رو می‌شه در نام فرزندان شاه اسماعیل صفوی دید که این گرایش باستانی هم وجود داره.

خب اولیش پس نسب بود و خون بود که در واقع در قالب شجره نامه و نام‌هایی که از خودشون و پدرانشون می‌نوشتن این حق حاکمیت و حق فرمان دادن رو برای خودشون ایجاد می‌کردند حالا نمونه‌های دیگه هم هستن که مثلا یکیش لقب هست القاب هم هست که هم همین کار رو می‌کنند، القاب جایگاه‌سازی می‌کنن القاب نقششون اینه، مثلا ما توی مدرسه شاید همه‌مون تجربه کرده باشیم که مثلا با دادن لقب به یه نفری اون رو تحقیر می‌کردن یا مثلا با دادن لقبی به کسی سعی می‌کنند بهش احترام بذارن، لقب‌ها چیزی در ارتباط با جایگاه اجتماعی هستن
اونها جایگاه خودشون رو، اون انتساب خودشون رو به دین، چون هم خون مهم بوده و حالا اون زمانی که در باور عمومی دین اسلام هست این که شما نماینده‌ی اسلام باشید یا لقبی داشته باشید که از خلیفه گرفته باشید شما رو وصل کنه به اون شرع، مشروعیت براتون ایجاد می‌کرد.

نمونه‌ی دیگه‌ای که در رابطه با القاب و نقشش‌شون در ایجاد مشروعیت، یعنی استفاده‌ای که نظام‌های سیاسی از القاب برای ایجاد مشروعیت می‌کنند بخوام مثال بزنم. اصطلاحی به نام صاحبقران، شاید دوستانی رفته باشن و بنای صاحبقرانیه رو دیده باشن یا دوستانی بدونن که ما قبلا واحد پولی داشتیم به نام قِران که در واقع یک لقب است که حالا اسم مکان گرفته یا واحد پولی شده، ببینید اون داستانی که گفتم این مهم بود که مردم از کسی فرمان می‌پذیرفتن و فرمان می‌بردن که اون رو نماینده‌ی خدا، وابسته به خدا در رابطه با خدا ببینن این همه جا هست “خدا، شاه، میهن” باز اینجا هم می‌بینیم که ابتدا خدایی هست بعد شاه واسطه‌ی است بعد میهن و ملتی هستن.

درباره صاحبقران، در واقع یه باورعمومی وجود داشت اون زمان که وقتی نطفه‌ی کسی داره بسته می‌شه یعنی قراره فرزندی متولد بشه، نطفه‌اش زمانی بسته می‌شه که مثلا مشتری و بهرام با هم در آسمان قرینه هستن، یعنی از نظر ناظر زمینی که داره به آسمان نگاه می‌کنه این دو تا سیاره کنار هم باشند و اگر نطفه کسی در اون زمان بسته شه و یا زمان تولدش، در اون زمان باشه، او پادشاهی عادل است که حکومتش با دوام خواهد بود. ببینید در واقع در اینجا هم یک فردی داره به آسمان نسبت داده می‌شه به جایی فراتر از زمین داره نسبت داده می‌شه و از طرف خدایان آمده، ناصرالدین شاه در واقع این لقب رو، این داستان رو که احتمالا منجم باشی یا کسایی که در دربار کارشون این بوده براش تولید کردن، این رو تولید می‌کنه تا به مردم نشون بده که در واقع او پادشاهی است که در زمانی خاص متولد شده و عادل است و حکومت او دوام خواهد داشت. بعد او چیکار می‌کنه؟ این لقب رو روی واحد پولیش می‌ذاره، دیگه داره تبلیغ می‌کنه این رو، می‌خواد این باور رو گسترش بده که تا مردم اون باور رو بپذیرن که اون پادشاه عادل است و با حکومتی با دوام. از این رو بنایی با این لقب می‌سازه، این لقب رو روی واحد پولی می‌ذاره و از این طریق برای خودش ایجاد مشروعیت می‌کنه، با چی؟ با نسبت دادن خودش توسط لقبی به آسمان و خدا و خدایان.

در پایان می‌خوام به دو تا چیز اشاره کنم یکی این که ما با بررسی نام‌ها و القابی که در هر دوره‌ای در نظام‌های سیاسی رایج بوده می‌تونیم بفهمیم که چه نوع رابطه‌ای بین حاکمین و مردم برقرار بوده، چه فلسفه سیاسی در اون دوره حاکم بوده یه نمونه‌ش مثلا در عصر حاضر که ما در اون هستیم می‌بینیم القابی مثل امام، ولی فقیه، ولایت مطلقه فقیه وجود داره در واقع حاکمین اینگونه خطاب می‌شوند و مردم هم امت خطاب می‌شن، ما می‌تونیم بفهمیم که خب چه نوع رابطه‌ای وجود داره، واسه همین مثلا ما در دایره‌ی واژگان این نظام سیاسی، ما واژگانی مثل لبیک یا بیعت می‌شنویم یعنی یک امامی هست که امتی را هدایت می‌کند، رابطه یک رابطه‌ی یک سویه امام و امت همزمان مثلا ما لقبی مثل رئیس جمهور یا قبلا نخست وزیر داشتیم می‌فهمیم که خب این ساختار ترکیبی است یعنی حاکمیت هم بر مبنای حاکمیت الهی است و هم حاکمیت مردمی یعنی در این سیستم سیاسی سعی شده این دو با هم تلفیق بشه.

یا مثلا پیش‌تر می‌بینیم لقب اعلی‌حضرت همایونی یا شاه بود، یا خدا، شاه مهین بوده یا در واقع شاه و ملت بوده یا پیشتر در زمان قاجار، قبله‌ی عالم، ضل‌الله یا همون سایه‌ی خدا یا سلطان صاحبقران که گفتم و مردم رعیت خطاب می‌شدن ببینید ما از اینجا می‌تونیم بفهمیم که چه نوع رابطه‌ای وجود داشته، حقوق و مسئولیت و تکالیف چطوری بوده، از این رو می‌شه رفت سراغ تاریخ و نام‌ها و القاب رو در هر دوره‌ای بررسی کرد و نوع روابط و فلسفه‌ی سیاسی حاکم رو درک کرد.

و نکته‌ی پایانی این که من این روزها می‌بینم که این غلط مصطلح شده که همه جا از واژه‌ی مشروعیت سیاسی استفاده می‌شه مثلا در بین روزنامه‌نگارهای ایرانی و تحلیل‌گرها که مدام از از واژه مشروعیت سیاسی استفاده می‌کنن این تمایز باید گذاشته شه، واژه مشروعیت برای نظام‌هایی که حاکمیت‌شون، حاکمیت مبتنی بر دین است مشروعیت و شرع بوده یعنی مبنا شریعت بوده و حاکمیت از خداوند بوده ولی در نظام‌های سیاسی سکولار که حاکمیت از مردم می‌آد استفاده از مشروعیت سیاسی درست نیست و این غلطی که مصطلح شده اشتباه رایجی که گفته می‌شه برای اون‌ها بهتره که ما از مقبولیت سیاسی استفاده کنیم و نه مشروعیت سیاسی.