چرا برخی از ایرانیان، نام مهاجمان به ایران را برای فرزندان خود انتخاب می کردند؟!
من یک پسرعمو دارم به نام چنگیز، چنگیز کیانی که اگر بره مکه، میشه حاج چنگیز کیانی؛ همانطورکه بینید این ترکیب یک بخشیاش، (حاجیاش) برای فرهنگ و تمدن اعراب، چنگیزش برای مغولهاست و کیانیاش پارسی، ترکیبهایی از این دست در ایران هست. در اون ویدیویی که از نامهای مُرده گذاشتم یکش مثلا “کربلایی رستم”، میبینید این ترکیبها نشانههایی هستند که نشون میده توی یک فرهنگ چی گذشته، چه گفتمانهایی داشته، چه تاریخی داشته که چنین ترکیبی رو ساخته.
حالا توی اون استوری که کردم و پرسیدم که چرا ایرانیان نام مهاجمانشون رو روی فرزندانشون میذارن دوستانی اشاره کردن که این به خاطر اون احساس قدرتی که بهشون دست میده، حالا میخوام در این مورد صحبت کنم که اصلا چرا ما نامهایی مثل تیمور مثل چنگیز یا مثلا فامیلیهایی مثل هولاکویی یا اسکندر یا فامیلیهایی مثل اسکندریان در ایران داریم و چرا اینها نام مهاجمان رو مثل اسکندر، تیمور، چنگیز روی بچههاشون میذاشتن.
برای این نیاز هست که من یه مقدمهای در رابطه با انسان بگم چون نامگذاری مربوط به جامعه انسانی، در آغاز میخوام زوماوت کنم و از دورتر نگاه کنم و بعد از اونجا بریم و این پدیده رو بررسی کنیم.
وقتی که از دورتر که نگاه میکنیم یا به عبارتی بالاتر که نگاه میکنیم به جامعه انسانی، انسان یک گونهی پستاندار هست که زیست گروهی داره، که این زیست گروهی نقطهی عطفی که میخوام در موردش حرف بزنم. زیست گروهی یعنی چی؟ یعنی یک عضو از این جامعه، این گونهی پستاندار اگر از جامعهی گروهیاش طرد بشه، نمیتونه بقا و تولید مثلاش رو تامین کنه و از بین میره از اینرو وابسته است به زندگی گروهی، یعنی این سایدافکت نوع بودنش، نوع بودن گروهیاش که نیازمند به گروه است، از اینرو چیزی که اهمیت داره برای بقاش، چون بقاش و تولید مثلاش وابسته به گروه و اگه نباشه از بین میره همانطور که در گذشته میدیدیم که اگر کسی رو از گروه طرد میکردند به معنای مرگ اون بود چون نمیتونست بقای خودش رو تامین کنه، برای همین زندگی گروهی، برای هر عضو حیاتی است از اینرو براش مهمه که بتونه در این گروه خودش رو تعریف کنه، نقشش رو تعریف کنه، جایگاهش رو تعریف کنه و این همون کانسپتیی است که بهش میگن هویتیابی یا هویتسازی؛ حالا یک تفاوت ریزی دارن این دو با هم که مهم نیست و نمیخوام الان دربارهاش حرف بزنم.
هویتیابی یعنی پیدا کردن نقشش و جایگاهش در گروه، در واقع هویتیابی پاسخی که ما به کیستی و چیستیمون میدیم از اینرو هویتیابی اون کلیدی که، اون نقطهای که به نامها من میخوام اینجا ربطش بدم که نامها در واقع چیکار میکنن؟
اما خود هویتیابی، یک سازوکاری داره، یک سازوکار متناقض و پیچیدهای داره ما هویتیابیمون به واسطهی تعریفمون و متمایز کردن خودمون از دیگری است یعنی وقتی میخواهیم هویتی رو پیدا کنیم وقتی خودمون رو تعریف میکنیم، داریم خودمون رو از گروهی، از یک فردی جدا میکنیم و همزمان خودمون رو به گروهی و افراد دیگری پیوند میدیم یعنی من مثلا وقتی میگم، من کیانم یعنی کامران نیستم، کامبیز نیستم، کیارش نیستم وقتی میگم کیانیام یعنی از خانوادهی سعیدی، رحیمی، محمدی نیستم وقتی میگم مثلا من شهمیرزادیم یعنی شیرازی نیستم، تبریزی نیستم یا مثلا میگم من ندانمگرا هستم یعنی مذهبی نیستم آتئیست نیستم به همین ترتیب، یعنی شما وقتی میخواید بگید کی هستید، میگید کی نیستید، این سازوکار هویتیابی است یعنی تمایز از دیگری این کاری که ما مدام در حال انجامش هستیم
عموما راهی وجود نداره ما اصلا تعریف اثباتی نداریم حالا یک زبانشناسی به نام سوسور هست که به این موضوع دقیق پرداخته درباره رنگها هم همینطوریه، در زبان اصلا به واسطه تمایز از دیگری است که” تعریف” امکانپذیر میشه.
حالا ما مولاناش رو داشتیم، یک عبارتی که حالا دوستانی استفاده میکنند تا این کانسپت رو توضیح بدند که “ضد را جز به ضد نتوان شناخت” یعنی ما به واسطه این ضدیت، این تمایز، این تفاوت از دیگری است که میتوانیم بگوییم که کیستیم. در رنگها هم همین طوریه، ما نمیتونیم بگیم سبز چیه ما میتونیم بگیم نه قهوهای، نه زرد، نه آبی، نه فلان، اون وقت این سبز تعریف میشه یعنی به واسطه تمایزش از بقیه است که تعریف پیدا میکنه در رابطه با هویت ما هم همینطوریه، ما هم به واسطهی تمایز از دیگری، هویتیابی میکنیم و همانطورکه پیشتر گفتیم هویتیابی عنصر کلیدی است.
ما به آن دچاریم بهش، ما ناچاریم چون با هویتیابی که میتونیم خودمون رو تعریف کنیم، نقشمون رو در گروه تعریف کنیم و واسطه قرار گرفتن با این تعریف در یک جایگاه و نقش، بتوانیم به منابع دسترسی داشته باشیم حالا منابع غذایی، تولید مثل و….
حالا پس این مکانیزم هست، مکانیزم هویتیابی که ضرورتهاش رو گفتم و گفتم تعریفش چیه، یک چیز جالبی که هست اینه که یک توانایی عجیب ذهنی به ما داده و اون در استفاده از المانها برای این هویتیابی است. المانهای نمادین، یعنی کنشهای ما، کنشهای متقابل نمادینی هستند یعنی اون استفاده از نمادها برای جدا شدن از یک گروهی و پیوستن به گروه دیگری
مثلا ما این رو خصوصا در نوجوونی زیاد تجربه کردیم همهمون که سعی میکردیم با المانهای ذهنی با این نمادها خودمون رو متمایز کنیم مثلا من به یاد دارم دوستانم رو، خودم رو که مثلا با انتخابهام این کار میکردم مثلا من فقط تارکوفسکی میبینم فقط باخ گوش میدم با این نمادها سعی میکردم که خودم رو به یه گروهی منتسب کنم، اون بخش خیالی نمادین جالبی گفتم که مکانیزم ذهنی برای مکانیسم هویتیابی، استفاده از نمادهاست برای تمایز و پیوند با یک گروهی، مثلا با زدن پوستر یک شخص مثلا چگورا در خونهمون با اون احساس پیوند داریم.
نامها هم یکی از اون المانهای نمادین هستند که ما به واسطه اون، این هویتیابی رو بارز میکنیم. یعنی با دادن نامی به فرزندمون یا انتخاب نامی برای خودمون یک نمونهاش، من دوستی داشتم به نام محمد که آدم مذهبی بود و قرآن میخوند و… یعد از یک دورهای، نگاهش عوض شد و به این فکر کرد که اصلا حملهی اعراب به ایران یک حمله استعماری بوده حملهی نجاتبخش نبوده ما تمدنی داشتیم که توسط اعراب از بین رفته حالا اعراب میگم، منظورم مهاجمین مسلمان هست نه عربهای عزیز ایرانمون و اسمش رو عوض کرد و اسمش رو گذاشت کوروش یعنی با انتخاب یک نام، همین کار رو کرده یعنی دیگه آن نام، هویتش رو نمایندگی نمیکنه از اینرو یک نام جدید پیدا میکنه و از این امر نمادین برای این هویتیابی برای این تمایز، برای اینکه نشون بده با چه کسی هست با چه گروهی هست، چگونه فکر میکنه، از نامش استفاده کرده و در واقع میبینیم نامها همون مکانیسم نمادین برای هویتیابی است حالا اینکه ما تعجب میکنیم چرا چنگیز حالا دوستانی جواب دادند قدرت، این پایگاه قدرت و تمایل به قدرت با استفاده از همون امر نمادین است.
اون کسی که احساس ضعف میکنه و یهو یک شخصی رو میبینه به نام اسکندر، که در ۳۲ سالگی، سیدوسالگیش که مُرد در واقع قبل از اون در دهه بیست سالگیاش از اون ور دنیا بلند میشه، از یونان می آد تا هند رو تحت سلطه خودش قرار میده، امپراتوریهای بزرگ رو شکست میده، مثل هخامنشیان رو… این براش قدرتمند به نظر میرسه.
ما حتی نسبت به هیلتر هم، شاید شما هم تجربه کرده باشید خیلی از دوستان ما، هیلتر رو میپرستند به نوعی از نظر روانی چون انگار یه فرافکنی میکنند اون ضعفهاشون رو… چون در جهان عدم قطعیت زندگی میکنند، نمیدونند چطوریه، گم گشتهاند و… حالا من روانشناس نیستم زیاد از این واژهها استفاده نمیکنم و نمیرم توش ولی به هر حال آنچه تجربه کردیم اینکه در واقع ضعفهای خودشون، ترسهای خودشون رو حالا با نسبت دادن به شخص دیگری که تونسته بیاد از غرب عالم بیاد بره شرق عالم رو بگیره فرافکنی میکنند یا مثلا چنگیز که به نظرشون، یک انسان قدرتمند میاومد.
این از نظر روانیش که حالا من زیاد واردش نمیشم، چون حوزه تخصصی من نیست اما از حوزهی سیاست، بخوایم به این مساله نگاه کنیم باید دو چیز نظر داشته باشیم یکی اینکه اون درکی که ما از ملیت داریم از دولت-ملت داریم یک پدیده نوین است یعنی از ۱۵۰۰ میلادی به بعد این کانسپتها رشد کردند و تازه زمان قاجار ما درکی از ایران و ایرانی و این کانسپتی که ما امروزه میشناسیم رشد کرد و این یک پدیده مدرن است.
از اینرو مثلا اون کسی که در قومی در بخشی از ایران در روستایی زندگی میکرده، این درکی که ما امروز داریم رو نداشته از این کانسپت ملیت، که بگیم که خوب چرا اسم مهاجم رو روی بچهاش میذاره، مهاجم به ایران رو
این رو باید در نظر داشته باشیم، چون این خیلی مهمه که ما برای درک پدیدههایی که در گذشته رخ داده باید بتونیم به افق معنایی آنها، درکی که آنها از جهان داشتند، نزدیک بشیم مثلا قبل از اینکه وارد بحث بشم یه مثال دیگهای بزنم ببینید مثلا من به عنوان کسی که در فرهنگ شیعی بزرگ شده و در مرکز ایران، اسم عمر یا مثلا ابوبکر رو روی فرزند خودم نمینذارم چون از نظر من اونها کسانی بودند که حمله کردند به ایران و کلی خون ریختند، کلی غارت کردند و… ولی مثلا برای هموطنهای سنی ما اونها در این کانسپت و درک نیستند چون اونها رو، این آدمی که من میبینم، نمیبینند، برای اونها، اون خلیفه است اون نماینده پیامبر، واسه همین اونها اسم ابوبکر و عمر رو روی فرزندانشون میذارن.
این همون افق معنایی، یا ممکنه برعکسش، اونها اسامی که شیعیان میذارند براشون معنای دیگری داشته باشه و روی فرزندانششون نذارند حالا باز من نمیدونم در بین سنیها چطوریه؟ این اسامی رو میذارند یا نه؟ میخوام اون افق معنایی رو بگم یعنی برای من ممکنه ابوبکر و عمر مهاجم باشن ولی برای اونا خلیفه باشن واسه همین این کانسپتها خیلی ربط دارند به اینکه به اون افق معنایی نزدیک شیم تا درک کنیم که چرا این اتفاق داره میفته.
یکی پس همون ملیت که گفتم این درک، درک مدرنی که ما از ایران و ایرانی و دولت – ملت داریم و دوم افق معنایی است که یکیش رو مثال زدم و دومیاش که میخوام به بخش سیاسیاش بپردازم اینکه یک ذهنیتی وجود داشت اون زمان که اصلا پادشاهی مبتنی بر اون بود و هنوزم هست که اینها نمایندگان خدا هستند و یک نیروی برتری از اونها حمایت میکنه
ما نظریهپردازهایی داریم خصوصا زمانی که اکثریت ایران سنی بود اونها نظریهپرداز سیاسی بودند مثل حنبلی که اینا در واقع نظریهای به نام استیلا دارند نظریه استیلا یعنی چی؟ نظریه استیلا یعنی اگر کسی یا کسانی، خصوصا کسی به قدرت برسه یعنی قیام بسیف بکنه یعنی با شمشیر بتونه بیاد مسلط بشه و جامعه رو اداره کنه او نظاماش مشروعیت دارد، یعنی پذیرفته شده است نظریهها از روی هوا نمیآن همیشه از دانشزمینهای که موجود است نظریهپردازها میآن و اون رو صورتبندی میکنند از اینرو، نظر استیلا به ما نشون میده که این باور و درک وجود داشته که کسی که میتواند با قدرتی بیاید و سرکوب کند و جامعه را اداره کند، مشروعیت داره
مشروعیت داره یعنی چی؟ یعنی فرستادهی خداوندی است، نیروی برتری پشت اوست چون اون آدمایی که تو اون حوالی بودن و با چینن شخصی مواجه میشدند این درک رو داشتن که این نمیتونه یکی مثل من باشه، باید یک کسی باشه که از یک نیروی برتری حمایت شده باشه، انتخاب شده باشه، نظر کرده باشه
واسه همین اونا در واقع اسم فرستاده خداوند، کسی که نیروی پشت اوست رو روی فرزندانشون میذاشتن، واسه همین اسکندر کسی نبود که یک مهاجم باشه که خونخواری باشه، او کسی است که نیروی برتری پشت اونه واسه همین اونها، نام اون نیروی برتر رو روی فرزندشون میذاشتن اون کسی که فرستاده است، انتخاب شده است.
از این رو وقتی اگه ما این رو نبینیم به نظر ما خیلی احمقانه میآد که چرا باید برخی از ایرانیان اسم فرزندشون رو اسکندر بذارن یا تیمور بذارن یا چنگیز بذارن
فدای قلبتون